رمان ربابه (1)

کار در کارگاه کفش دوزی سختی خواص خودش را دارد بوی تند و گیج کننده چسب  کار یکنواخت و  سخت  در حالت نشستن مستمر از کارگران کفاش افرادی با روانی خسته و افسرده و درندگی  اخلاقی  می سازد . در گذشته  میان  صنف کفاش رسم براین بود تا حقوق و دستمزد را  آخر هفته یعنی بعد از ظهر پنج شنبه دریافت کنند . و در همین بعد از ظهر آخر هفته ها  بود که سیل کارگران  به طرف " قلعه شهر نو " برای رفع تنش و فشار یک هفته  وخوشگذرانی و ارضاع نیاز جنسی  سرازیر بود . در یک بعد از ظهر پنج شنبه  گرم تابستان بود که  کارگران  کارگاه  من را به اسرار  از سر خنده و شوخی  و این که من تا به آن روز به "شهر نو " نرفته بودم  بردنند .سوار بر اتوبوس  دو طبقه  "لیلاند " شدیم و در   میدان گمرک (میدان رازی) پیاده و  وارد خیابان  راه پیما  شدیم  خیابانی پر از مغازه  و شلوغ  و انباشته از مردان  از همه سنین بود .  انگار زنان از زمین محو  شدن و یا  اصلا خلق نشدن همه مرد و همه جا مرد برزخ مردان بود از تمامی اقشار متوسط به پایین  به دروازه ای رسیدیم. دو دژبان و چند پلیس در اینسوی و آنسوی دروازه بودنند  و از ورود افراد کم سن و سال  و سربازان  جلو گیری می کردنند . من که تازه ریش و سبیلم  جوانه زده بود  در میان  همکارانم و انبوه جمعیت از دروازه گذشتم. خیابان و محله ای بود درست مانند دیگر محله های قدیمی شهر تهران  با خانه هایی که در ب  همه آنها باز بود و مردان داخل و خارج می شدنند.یاد  پیرمرد همسایه  افتادم  که می گفت : "قلعه شهر نو" تهران را در زمان قاجار مردی  سفید موی  به نام " زال ممد"  پایه گذاشت . او تمامی زنان فاحشه  اطراف وخارج از شهر تهران را در مکان فعلی ( خیابان کارگر جنوبی میدان رازی  و دقیقا در مکان فعلی بیمارستان فارابی و فرهنگسرای رازی) جمع کرد و با ساخت آلونک آنان و بچه های نا مشروع آنها را اسکان داد . و مرکزی شد برای فحشاء. در زمان رضا شاه سرمایه داری خیر  و زرتشتی  بنام "ارباب جمشید" با صرف هزینه شخصی دست به ساخت خانه های  مرتب و مفید در آنجا برای آن زنان و بچه هایشان زد. که باعث لقب شهر نو شد و در زمان نخست وزیری " قوام " و "رزم آرا "دور تا دور آن محله دیوار کشیده شد . درست مانند برلین .و به خاطر این دیوار لقب "قلعه شهر نو " به آن دادنند .  خیابان هایی  هم بنام "جمشید " و" قوام "در آنجا نام گذاری شد . و آنجا  شد  مرکز ثقل  نیاز , تماس, غم,  محبت, تنفروشی , ظلم, جنایت, تباهی , اضمحلال ,مهربانی . و هر آنچه که در جای دیگر کم وکمرنگ بود در آنجا با غلظت فراوان یافت می شد. بنا به  توصیه دوستان همراهم  که همه به اتفاق از خانه "اشرف چهار چشم "  و کیفیت  خانمهای  او تعریف می کردنند . تصمیم گرفتیم  به خانه "اشرف چهار چشم " برویم  . از در خانه ای  قدیمی وارد حیاط شدیم .چند پله را  طی کردیم تا اختلاف سطح کوچه و خیابان  با حیاط از بین برود . حیاطی  سرشار از "حیاط " با حوزی چهار گوش  در مرکز  و ساختمان و اطاق در دو سو  با سطحی که با آجر فرش شده بود . در جلوی هر دو ساختمان تراس بود در گوشه حیاط کنار پله  ای که به تراس راه داشت میزی بود و خانمی چاق و آرایش کرده  با سیگاری در گوشه لب  و دو مرد تنو مند در دو سویش آنجا نشسته بود. این خانم چاق که  با نام "مامان" صدایش می کردنند .کارش فروش" ژتون" بود . ژتون  عشق و محبت . داخل حیاط پر بود از صندلی های چوبی  لهستانی وچند مبل کهنه درست مثل مطب  دکتر  ,آرایشگاه, حمام نمره,    برای نشستن مشتری ها , منتظران , تشنگان جسم و عشق,ارواح خسته از زندگی زمینی ,گرسنگان  جسم و تن و بدن, و تمامی کسانی که چشم به  بالکن  روبروی هر اطاق داشتنند. تا زنی بیاید خود را نشان بدهد  بقصد عرضه  جسم و تن . 

 

 

ادامه دارد


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 16 آذر 1395برچسب:, | 21:59 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود